چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.
خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.


100 داستان عاشقانه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

98music01 آشنایی با سگ پامرانین و سگ چاوچاو لبخند می زنم دندانپزشکی بازسازی لبخند لامینت کامپوزیت ونیر سفیدکردن دندان ایمپلنت ارتودنسی هارمونی کویر ریز اس ام اس| نمایندگی ارسال پیامک تبلیغاتی پونه پلاس Tremain فانوس خیال